چند شب پیش یکی از داعش، از داخل فیلم گرفته بود. گفتند خطر کرده، با اینش کار ندارم. چیز عجیبی بود. مثل اینکه فیلمهای هالیوودی و بالیوودی و چیچیوودی را با هم مخلوط کرده باشید. خیلی خوش میگذشت و همه حتی زندانیها که به جرم خلافهای شرعی زندانی بودند در حال بودند. یکی در کوچه و بازار می گشت- البته در اتومبیلی شیک و خوشی و خوبی و اسلام و شرع می فروخت. خیلی هم با زبان خوش. بدیها و شر و ناشرع را از سر راهاش میروبید و میشست. مثل کشاورزان آغاز قرن که باورهاشان را در آغوش گرفته و سم به سروپای علفهای «هرز» میپاشیدند و گمان می کردند حالا دیگر عصری دیگر است. و گندمهاشان به همه نان خواهد داد.
داشتم فکر میکردم در الموت چگونه بوده است. آنوقتها که ظاهر را رها کردند همه به باطل داخل شدند. این برعکساش است. همه در ظاهرند. اما در حال خوششان عین هماند. شیعیان هم لابد ذهنی و خیالی از بازگشت امام زمان دارند. آن ها که اسبشان را شبهای جمعه رها میکردند تا امام را بیاورد نمیگویم. آنها خیلی رمانتیک بودند. نازک و لطیف بودند. ازقصه بودن همین هم خبر نداریم. مهم این بود که نقل میشد سینه به سینه. آنهایی را میگویم که امر مشتبهشان شده است. یعنی تاریخ مقدس و غیرمقدس را به هم آمیختهاند. دارودسته احمدینژاد مثلا یا ادمهای سادهتری که تنزیل می کنند. گمان میکنند که آنچه نوشته شده همان است و همانطور که نوشته شده. بعد قیلمسازهاشان فیلمهای خیلی بد میسازند. از همان تاریخ مقدس.
بگذریم. خوش بودند و مست. مست از خود. هیچ غیری نبود. اگر هم بود باید خود میشد. چیز وحشتناکیست مستی از خود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر