مترو شلوغ بود. پر از توریست . پیشنهاد و التماس من این است که واژه توریست ترجمه نشود. توریست توریست است. توریست واژه نیست. خودش واژهاش را همراه میآورد. به توریست نمیتوان جهانگرد و سیاحتگر نام داد. همانگونه که آن که هواپیما سوار میشود و از جایی به جایی دیگر برده می شود مسافر نیست. هواپیما هم نیست. یعنی هوا را هم نمی پیماید. هواپیما هوا را می پیماید. شما فشرده درست مثل چمدانهایتان- در هواپیما، شما و چمدانهايتان خیلی فرق ندارید، مینشینید. در جایی که جایی نیست . در زمانی مختل که گاهی از شما دزدیده می شود و گاهی به شما بازگردانده میشود. توریسم تجاوز است. کسی که به مکانی که به آن بی تعلق است داخل می شود و خارج و از این دخول و خروج جز آشغال چیزی نمیماند. نه سفرنامهای. نه سیاحتنامهای و نه جهاننامهای. چیزی بر چیزی رد و اثر نمیگذارد. کار رفتگران افزون میشود.
شما به این واژه خاکروبه توجه کنید. در دورانهای گذشته چیزی به نام آشغالدانی نبوده است. آشغالی نبوده است. مردم خاک میروبیدهاند. غبار از هم. زباله مفهومی مدرن است.
مترو شلوغ بود. مردم مثل چمدانهای در هواپیما به هم چسبیده بودند. در مترو است که می فهمیم آدمها چه قابلیت انعطافی دارند. چگونه اجسام به هم میچسبد. چگونه فرورفتگی در برآمدگی مینشیند. چگونه بوها تقسیم میشود. چگونه پوستها به هم مماس میشود. چگونه همسر میشویم. ایستگاه بعدی در گشوده می شود و همسر پیاده. همسر دیگری سوار. چه کسی متفکر چنین قریت تنها بوده است. , و غربت تنها.
مترو شلوغ یود و همه دستگیره به هم تعارف میکردند. گاهی هم از موی یکی، به موی یکی میآویزی. گاهی میافتی در آغوش کسی. شانه برهنه زنان از ثقل ساک سرخ بود.
به جعدها عرق نشسته بود و به بناگوش چسبیده بود. و چمدانها. و ساکها.
پاریسیها توریست نیستند. چادرنشینند. گاهی تمام زندگی شان را در بغل میگیرند، سوار مترو و اتوبوس میشوند. گفته بودم یک بار که زنان بدون آینه ماتیک میزنند. یک روز صبح دختری را در کافه دیدم که ریمل میزد بیآینه. باور نمی کنید اما دیروز در اتوبوس زنی را دیدم که ایستاده و نه حتی آویزان به میله یا دستگیرهای ماهی میخورد با دست. پاریس شهر بی آینه است. کسی خیلی با تصور خود کار ندارد. کسی خیلی با تصور خویش در چشم دیگری کار ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر